روزنوشتهای امیر قادری :: سينمای ما :: بیست و پنجمین جشنواره بین المللی فیلم فجر
سينماي ما | سينماي جهان
       پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 3:51         
RSS روزنوشت هاي امير قادري



جمعه 20 بهمن 1385 - 18:15

نه، باور نمي‌كنم

لینک این مطلب

خب، رييس را ديده‌ام و مي‌توانم راجع به‌اش براي‌تان بنويسم. اما فعلا به نظرم واجب‌ترين كار، نوشتن درباره نامزدهايي است كه داورهاي بخش مسابقه سينماي ايران، آن را اعلام كرده‌اند. اين كه بخشي از جوايز جشنواره به دليل سياست‌گذاري‌ها تغيير كنند، قابل درك است. اين هم كه به هر حال هر هيئت داوري، شخصيت و سليقه خاص خودش را دارد، باز قبول. تا به حال بارها شده كه بعد شنيدن نامزدها دو تا شاخ بزرگ روي سرمان سبز شده است. اما اين بار همه چيز فرق مي‌كند. اين بار از هميشه همه چيز عجيب‌تر است. سنتوري در بخش بهترين فيلم و بهترين كارگرداني نيست. باور مي‌كنيد؟ نه واقعا، باور مي‌كنيد؟ بعد فيلمنامه خون‌بازي نامزد شده. شما خون‌بازي را ديده‌ايد؟ اين عجيب‌ترين انتخاب ممكن است و تازه دو تا فيلمنامه را در بخش بهترين نامزد كرده‌اند. بازي‌هاي فيلم رئيس ديده نشده، موسيقي پارك‌وي نيست، زرين‌دست نامزد نيست. تازه هنوز روز سوم را نديد‌‌ه‌ام و فعلا داريم درباره نيست‌ها صحبت مي‌كنيم تا هست‌ها. اين داورها چي را ديد‌‌ه‌اند؟ حتي اگر سليقه را معيار قرار دهيم، باز باور كردني نيست. همه چيز مثل وهم و خيال است. باورمان نمي‌شود. سنتوري در دو رشته نامزد شده و رئيس در هيچ رشته. بعد ميناي شهر خاموش ( كه واقعا فيلم بدي هم نيست ) در رشته‌هاي بهترين فيلم و بهترين كارگرداني. نوش جان اميرشهاب رضويان كه براي ساخت فيلم‌اش واقعا زحمت كشيده. ولي شما واقعا كار مهرجويي و كيميايي را ديده‌ايد. شخصا فكر مي‌كنم كه رييس آن حس و حالي را كه از فيلم مسعود كيميايي انتظار داريم، ندارد. اما داريم راجع به بهترين بازيگر و بهترين كارگردان صحبت مي‌كنيم، نه بهترين فيلم.
كاش مي‌شد داورها، معيارهاي‌شان را رو مي‌كردند. حتي معيارهاي سليقه‌اي‌شان را.

بعد التحرير:

بعد نوشتن اين يادداشت، خبر رسيد كه مسعود كيميايي فيلم‌اش را از بخش مسابقه سينماي ايران خارج كرده. پس اين بخش از حرف‌هايم را پس مي‌گيرم. لابد اگر رييس در اين بخش حضور مي‌داشت؛ به آن چه حق‌اش بود مي‌رسيد. به ما چه كه گناه ديگران را بشوييم.

 


شما هم بنويسيد (58)...



پنجشنبه 19 بهمن 1385 - 12:6

اكس اعلا

لینک این مطلب

رفت توي تاپ تن. ارزش اين همه انتظار كشيدن را داشت؟ بله داشت. حالا و بعد ديدن سنتوري، جور ديگري به دنيا نگاه مي‌كنم و طور ديگري زندگي خواهم كرد. اين كمال سبكي فيلمسازي است كه يك جور عرفان فردگرايانه را با ايده‌هاي ظاهرا ساده‌اش تركيب كرده است. اگر قرار به فهميدن فيلم باشد كه با كل جامعه رياكار و ظاهرا اخلاق‌گرا، به مشكل برخواهد خورد. اين فيلمي است كه از اعتياد نه به عنوان اعتياد، نه به عنوان يك كار جيز، كه به عنوان ميل شخصي علي سنتوري استفاده كرده است. آدم بد فيلم، نه غول اعتياد كه جامعه‌اي است كه هزينه‌اي است كه علي سنتوري، براي خود بودن، مي‌پردازد. اين فيلم تلخي است درباره اين كه وقتي مي‌خواهيم خودمان باشيم، بايد تحمل چه بلاهايي داشته باشيم. به عمرم يك نخ سيگار هم نكشيده‌ام، اما دلم سوخت براي علي كه براي لحظه‌اي لذت بردن، بايد تحمل چه بلاهايي را مي‌داشت.
اين از اين، و حالا بايد برويم سراغ اين نكته كه بهرام رادان چه قدر خوب بود. پنج سال صبر كرده بودم كه يكي از اين صورت معصوم شيك، درست استفاده كند و بالاخره اين اتفاق افتاد. چهره‌اش بايد در نماي آغاز فيلم و در دالان مترو، با آدم‌هاي بي‌خيال دور و برش فرق داشته باشد، كه داشت. و مهرجويي كه حالا انگار زنده كردن هر موقعيتي، بي هيچ زور زدني، فقط به اندازه يك تخمه شكستن برايش كار دارد. نه يك كه كار آساني باشد، اما استاد زحمت‌هايش را قبلا كشيده و حالا مشعوف كردن ما در ساعت 6 بعد از ظهر روز 18 بهمن، ثمره همه اين شصت و پنج سالي است كه ظاهرا خيلي خوب طي شده است.
سنتوري را بعد از بچه‌هاي ابدي خانم پوران درخشنده ديدم. بعد از حرف‌هاي ظاهرا مسئولانه كارگردان درباره اين كه چه وظايفي در اجتماع داريم و بايد حواس‌مان به بچه‌ها، وسط خيابان‌ها باشد و اين كه آخرش گفت عاشق همه ماست و خيلي دوست‌مان دارد. ولي آخر ما به خاطر اين كه موقع شروع شدن سنتوري جا گيرمان نيايد، پاي حرف‌هايش نشسته بوديم و آن وقت، تازه بعد از تماشاي فيلم استاد، داشتم با خودم فكر مي‌كردم نكند همه اين مسئوليت‌هاي اجتماعي را به اين خاطر مي‌پذيريم كه هزينه خود بودن‌مان را نپردازيم. ايول به سنتوري. هستيم باهاش. يك دانه سوسيس هم سرخ مي‌كرد ما مي‌خورديم.


شما هم بنويسيد (19)...



سه‌شنبه 17 بهمن 1385 - 7:46

بالاخره، اولين فيلم خوب...

لینک این مطلب

خب، اين اولين دشت جشنواره امسال است: باز هم سيب داري، ساخته بايرام فضلي. يك داستان بي‌زمان و مكان كه طنز غير منتظره كارگردان، نجات‌اش داده است. با بازي خيلي خوب بازيگر نقش اصلي، ذبيح افشار كه اصالت بدويت را به شكل خيلي جذاب و درستي در چهره و رفتارش بروز داده است. كارگردان آن قدر شيفته استعاره‌ها و ايده‌هايش نشده كه جذابيت فيلم‌اش را بي‌خيال شود و در عين حال در چيدن قاب آن قدر توان‌مند بوده كه ضعف توليد سينماي ايران موقع ساخت چنين فيلمي، دائم توي سر تماشاگر بخت برگشته نكوبد. هر بار كه شخصيت اصلي داستان كلمه « گشنمه » را به زبان مي‌آورد، مسيري طولاني از ميان‌پرده‌هاي كميك برنامه‌هاي كودك تا يك فيلم جدي با ايده‌هاي فرامتني خوب و جذاب و مناسب را خيلي سريع طي مي‌كنيم.
فيلم كمي خالي دارد. داستان بعضي وقت‌ها لق مي‌زند. فاصله بين موقعيت‌هاي جذاب داستان، با اغذيه مقوي پر نشده. ولي اين قدر فيلم خوبي هست كه تماشايش را به‌تان توصيه كنم. بايد جشنواره باز باشيد تا بدانيد پيدا كردن اولين فيلم خوب در ميان اين همه محصول كسل‌كننده بي‌مايه، چه حالي مي‌دهد.
امير قادري


شما هم بنويسيد (36)...



يکشنبه 15 بهمن 1385 - 14:39

مفلوك و اصيل

لینک این مطلب

دنبال يك چيز اصيل مي‌گردم، لامصب. اين‌ها همه‌اش قلابي است. از همه قلابي‌تر تا به حال، اميدبخش‌ترين و پر سر و صداترين‌شان: پابرهنه در بهشت. بعد مي‌رسيم به بقيه. به امروز كه مثلا فيلم‌ها را رفتيم به خاطر خنده. پاپيتال و ايستگاه بهشت ( مي‌بينيد؟ باز هم بهشت! ). رفتيم و خيلي خوش گذشت. همه‌اش خنده. ولي آخر تا كي بايد به خاطر كمي حال كردن از خودمان مايه بگذاريم؟ پس وظيفه فيلمسازها چيست؟ همه‌ چي پر از تكرار و « زمين‌گير » و « دست به ديوار ». مفلوك و فرتوت. چيز تر و تازه‌اي در كار نيست. فوران مي‌خواهيم و پيدايش نمي‌كنيم. ده تا فيلم ديگر هم ديديم و به ريش‌شان خنديديم. چه كسي آخر يك چيز تازه به‌مان هديه مي‌كند؟ چيز پر مايه و خون‌داري، مثل سرودهاي دوران انقلاب. مثل همان‌ها كه اين‌ روزها از تلويزيون پخش مي‌شود. چيز مايه‌داري مثل اين لحظه از اين سرود آن دوران: قسم به اسم آزادي / به لحظه‌اي كه جان دادي.


شما هم بنويسيد (20)...



شنبه 14 بهمن 1385 - 11:45

-

لینک این مطلب

پيش از آن كه مطلبي را كه براي روزنامه اعتماد نوشته‌ام بخوانيد، قبل‌اش درباره فيلم‌هاي ديروز زودي براي‌تان بگويم كه پابرهنه در بهشت به عنوان يكي از اميدهاي جشنواره امسال، يك فيلم قلابي بود. چه در مضمون و چه در اجرا. از ان فيلم‌هاي خوش سر و شكلي كه شلختگي ذاتي‌شان را مي‌توانند بپوشانند و با آدم رو راست نيستند. بعد مي‌رسيم به ميناي شهر خاموش كه بعيد نيست از تماشايش حال نكنيد، ولي باور كنيد چيزهاي اصيلي هم در آن وجود داشت. باور مي‌كردي كه اين فيلم در تمام لحظات‌اش سفارشي نيست. همين كه آزار نمي‌داد، از سرمان هم زياد بود. پاپيتال و خاك سرد هم دو فيلمي هستند كه نوشتن درباره‌شان هم كار عبثي به نظر مي‌رسد. غير اين كه بايد به‌تان مژده بدهم، پاپيتال يكي از بهترين آثار در ژانر كمدي ناخواسته است. گيس بريده را كه يادتان هست؟ حالا يك اميد ديگر هم داريم. تا حالا اين تريلر اجتماعي، بامزه‌ترين و فرح‌بخش‌ترين فيلم جشنواره امسال بوده است. خاك سرد كه واي...

آقايان مسئول جشنواره، سلام...


مشكلي نيست آقايان. همه آرام هستيم. همه خوشحال هستيم. هيچ جور جنگ و جدالي در كار نيست. فقط خونسرد و راحت، مي‌خواهيم حرف بزنيم تا به نتيجه برسيم. كه به يك جور راه حل عملي برسيم. تا سنتوري داريوش مهرجويي نمايش داده شود.
از آقايان مدير مسئول جشنواره مي‌خواهم همت كنند و مجوز نمايش فيلم مهرجويي را صادر كنند. اين خواسته زيادي نيست. تقصير خودشان است كه به ما وعده داده‌اند. مسئله حق و حقوق و اين‌ها نيست. فعلا دعوا نداريم. فعلا سنتوري مي‌خواهيم. مي‌توانيم فرض كنيم كه شما پدران ما هستيد. كه ما هنوز جوانيم و خيلي چيزها را نمي‌دانيم. فرموده‌اند به فرزندان‌تان وعده‌اي ندهيد كه نتوانيد عملي‌اش كنيد. شما اعلام كرده‌ايد كه قرار است سنتوري را روي پرده ببريد. كه در جشنواره فجر قرار است سنتوري ببينيم. حالا كه وقت‌اش رسيده، حالا كه انتظار كشيده‌ايم، لطفا به قول‌تان عمل كنيد. باور كنيد مشكلي پيش نمي‌آيد. باور كنيد ما آدم‌هاي با جنبه‌اي هستيم. كه قدر زحمت‌هاي شما را مي‌دانيم.
امسال انگار قرار است منتقدها و خبرنگارها را تحويل بگيريد. ديشب رفتيم سينما فلسطين كه سينماي ويژه مطبوعات است، تا كامپيوتر سايت سينماي ما را آن جا علم كنيم. همه داشتند زحمت كشيدند. همه به ما كمك كردند. در اين مدت همه جور همكاري با ما شده. بيش‌تر از آن چيزي كه انتظار داشتيم. بيش‌تر از آن چه كه فكرش را مي‌كرديم. ديشب در سينما فلسطين، ديدم كه براي نويسنده‌هاي سينمايي ميز و صندلي چيده‌ايد. سينما فلسطين برعكس سينما صحرا جاي آبرومندي براي نشستن و حرف زدن است. معلوم است تحويل‌‌مان گرفته‌ايد. دليلي براي گله كردن نداريم. اين مستند بلندي هم كه ساخته‌ام، يعني « آقاي كيميايي » را در جشنواره نمايش مي‌دهيد. مشكل مميزي نداشت، ولي آن قدر فيلم را براي دل‌مان ساختيم، آن قدر از ته دل‌مان ساختيم، كه شخصا انتظار زيادي نداشتم تا سليقه مشكل‌پسندتان را راضي كند. اما شما به فيلم كمك كرديد. مسير ورودش به جشنواره خيلي راحت طي شد. يك دفعه ديديم توي برنامه جشنواره است. اصلا انگار امسال خواسته‌ايد به جوان‌ها راه بدهيد. ميدان بدهيد. اين را از بخش مسابقه فيلم‌هاي داستاني بلند هم مي‌شود فهميد. اين‌ها را نوشتم كه فكر نكنيد اين چيزها را نمي‌بينيم. كه فقط مي‌خواهيم عيب بگيريم. ولي گفتم كه؛ در ضمن مي‌خواهيم به نتيجه برسيم. همه‌اش همين است و جز اين نيست. مي‌خواهيم كاري كنيم كه وعده‌تان را عملي كنيد. كه سنتوري را كه اين قدر منتظر ديدن‌اش هستيم، نشان‌مان دهيد. همه مي‌خواهيم جشنواره رونق بيش‌تري داشته باشد. اين يك نياز و اشتياق دو طرفه است. پس لطفا قلم‌تان را روي كاغذ صدور مجوز بچرخانيد. لطفا امضايش كنيد. ما كه دو طرف ميز نيستيم. در يك جبهه هستيم. فقط بار مسئوليت روي دوش يكي هست و يكي نيست. مگر ما چند تا داريوش مهرجويي داريم؟ مگر چند تا مهمان مامان داريم؟ سفره انداختن مهمان مامان يادتان رفته؟ اولين بار در همين جشنواره خودتان فيلم را ديديم. در جشنواره خودمان. و حالا به نظر مي‌رسد مهرجويي به مرحله‌اي رسيده كه مي‌خواهد براي تماشاگرهايش سفره پهن كند. كه اطعام‌مان كند. سنتوري ساخته شده كه تماشاگران‌‌اش را مثل همسايه‌هاي آن خانه فكسني كه دور سفره غذا نشسته بودند، به وجد بياورد. از دختر دايي گمشده به بعد، داريوش مهرجويي توي خط ايمان افتاده. روز به روز دارد از شخصيت كارگردان شكاك آن فيلم فاصله مي‌گيرد. فيلم غمگين هم كه بسازد، باز سرحال مي‌سازد. ايمان مهرجويي به لحظه‌هاي زندگي و وجد حاصل از تجربه آن را از دست ندهيم. در زمانه ما آدم سرحال كم پيدا مي‌شود. اغلب « زمين‌گير و دست به ديوار »يم. حالا كه يكي پيدا شده كه مي‌تو‌اند سفره پهن كند، فرصت را از دست ندهيم. مي‌گويند سنتوري فيلم تلخي است، و باز اين كه مي‌گويند وجدآور است. اين لحن پيچيده‌اي است كه هر هنرمندي، هر فيلمسازي به آن نمي‌رسد. كمك‌مان كنيد. به اندازه كافي در جشنواره فيلم دست به ديوار داريم. فيلم بيچاره، فيلم پشت ميز ساخته شده، فيلم بي‌خلسه. اين يكي را از ما نگيريد. باور كنيد با نمايش‌اش هيچ اتفاقي نمي‌افتد، همان جور كه با نمايش دوباره همه آن فيلم‌هاي نمايش داده نشده سال‌هاي پيش، هيچ اتفاقي نيفتاد.
آقايان مسئول جشنواره فيلم فجر، شما كه آن طرف ميز نيستيد. همه دور يك سفره نشسته‌ايم. گور باباي حق و حقوق. دارم از رونق جشنواره‌اي حرف مي‌زنم كه مال همه ماست. كه قرار است حظ‌اش را همه با هم ببريم. بيا، شاهد از غيب رسيد. همين حالا كه رسيده‌ام ته اين يادداشت، خسرو نقيبي SMS زده كه هورا، اين ده روز دارد شروع مي‌شود. مي‌بينيد كه چه قدر خوشحاليم؟ كه جشنواره‌مان را دوست داريم؟ پس قربان دست‌تان، اين سنتوري را براي ما اكران كنيد. از مروت نيست كه شما ببينيد و ما نبينيم. اصلا ما و شما ندارد. مگر قرار نيست دور هم، همه با هم تازه‌ترين اثر داريوش مهرجويي را تماشا كنيم؟ اين طوري به هم نزديك‌تر هم مي‌شويم. باور كنيد. ببينيد كي گفتم.


شما هم بنويسيد (14)...



جمعه 13 بهمن 1385 - 17:23

سالن خالي

لینک این مطلب

ديشب كه رفتيم سينما فلسطين تا كامپيوتر سينماي ما را در محوطه سينما فلسطين نصب كنيم، چشم‌ام افتاد به سالن شماره 3 و بعد يادم افتاد كه قرار است سه چهار روز ديگر، « آقاي كيميايي » را در همين سالن نمايش دهند. راه افتادم، درش را باز كردم و رفتم تو. تاريك تاريك بود و هيچي ديده نمي‌شد. با خودم فكر كردم شب نمايش فيلم در اين سالن چه اتفاقي خواهد افتاد؟ به مهمان‌هايم خوش مي‌گذرد يا فكر مي‌كنند آزارشان داده‌ام؟ كه اذيت‌شان كرده‌ام؟ حال مي‌كنند يا حرص مي‌خورند؟ ياد راكي افتادم، وقتي يك مشت‌زن تازه‌كار ولگرد بيش‌تر نبود و قرار شد با قهرمان جهان مسابقه بدهد. بعد شب قبل از مسابقه تنها تنهاي رفت سالن بزرگ مشت‌زني را ببيند. سالني كه قرار بود به زودي در برابر چشم تماشاگرها در يك مسابقه بزرگ شركت كند. راكي يك را ديده‌ايد؟ آخرش مسابقه را باخت.


شما هم بنويسيد (11)...



پنجشنبه 12 بهمن 1385 - 15:47

شاد شدن

لینک این مطلب

ديشب كه آن يادداشت پرت و پلا را در اوج خستگي نوشتم، بر و بچه‌ها را برداشتيم رفتيم فري كثيف، كه درست غذا خوردن معمولا حال آدم را خوب مي‌كند. ديروز براي‌تان نگفتم چرا حالم خوب نبود، كه فقط خستگي، اين قدر آدم را بيچاره نمي‌كند. ماجرا از اين قرار بود كه يكي دو روزي را صرف تصوير برداري سكانس تازه‌اي از فيلم آقاي كيميايي كرده بودم و و شب آخر با علي، با هزار بدبختي گذاشتيم داخل فيلم و دست بر قضا، اين دو سه دقيقه را قدر همه فيلم « آقاي كيميايي » دوست داشتم. اما بعدش گفتند كه همان نسخه قبلي مجوز گرفته، و ديگر نمي‌شود چيزي را به‌‌اش اضافه كرد، و اين كه پروسه اداري‌اش طول مي‌كشد و اين جور اضافه و كم كردن‌ها، باشد براي بعد از جشنواره.
خسته بودم و آن سكانس فيلم ( كه مربوط به اجراي دوباره موسيقي سرب، با الكتريك و درامز بود ) روي دست‌ام مانده بود و وسط غذا خوردن بوديم كه حرف كشيد به كارتون‌هاي قديمي. بعد با پويان و مهدي و خسرو، داستان آن كارتون‌‌ها را مرور كرديم. از حنا كه كلفت بود تا هاچ كه آخوندكي با تيغه‌هاي بلند مي‌خواست گردن‌اش را بزند و خانواده وحوش كه داستان حيوان‌هايي بود كه اغلب آخر فيلم كشته مي‌شدند و مهاجران كه دختره گم مي‌شد و رواني مي‌شد و اين‌ها.
بعد ديدم كه ما با اين‌ها داشتيم سرگرم مي‌شديم و تفريح‌مان تماشاي اين داستان‌ها بود و عجب كودكي داشتيم و داستان فيلم‌هاي روز اول جشنواره مطبوعات را ديدم كه يا درباره زلزله بم بود يا فلان و بعد خنده‌ام گرفت و خيلي خنده‌مان گرفت و... آن وقت بود كه حالم خوب شد.


شما هم بنويسيد (5)...



چهارشنبه 11 بهمن 1385 - 17:11

هست؟ نيست؟

لینک این مطلب

دو روز در بدترين شرايط وقت گذاشته‌ام براي اضافه كردن يك سكانس به فيلم « آقاي كيميايي » و حالا معلوم نيست اين سكانس در نمايش جشنواره‌اي فيلم وجود داشته باشد. پس فقط خستگي‌اش مانده و خستگي آماده كردن سايت به كمك بچه‌ها براي جشنواره و خستگي هزار و يك كار ديگر از جمله مطالب باقيمانده شماره‌هاي آينده دنياي تصوير و فيلم و... ولش كنيد. اين قدر خسته‌ام كه دارم پرت و پلا مي‌نويسم. تا آخر همين امشب هم مثل خوابگردها مجبورم چند جاي ديگر سر بزنم. تا پارسال، از چند هفته به جشنواره شمارش معكوس مي‌زدم خوشحال، كه جشنواره كي قرار است شروع شود و حالا اين قدر خسته‌ام كه نمي‌دانم حتي احساس‌ام به جشنواره چيست.
فعلا فقط روزنوشت‌هاي بقيه بچه‌ها را بخوانيد كه بيش‌تر از من سرحال‌اند و من هم كًه لباس‌هايم را داده‌ام خشك‌شويي، ريش‌ام را زده‌ام و يك روز ديگر وقت دارم براي مهيا شدن. چه خستگي، چه به هر دليل ديگري... آدمي كه سرحال نيست، مفت نمي‌ارزد. گاهي وقت‌ها فكر مي‌كنم دنبال سرحال شدن، اين قدر مي‌دويم كه از نفس مي‌افتيم. همه چيز تبديل به يك جور نقض غرض مي‌شود. درست مثل همين سكانس آخري كه ساخته‌ايم براي رو به راه‌تر شدن فيلم و معلوم نيست، نتيجه چي مي‌شود.
راستي دوستاني كه براي يادداشت قبلي كامنت گذاشته‌اند، در جريان تغيير و تحولات صفحه از پايين به بالا ( ! ) نوشته‌هاي‌شان گم و گور شده و فقط سه‌تا از اين كامنت‌ها باقي مانده. شرمنده‌ام و ان‌شاء‌ا... از اين دفعه.
اصلا ولش كن. كارمان را كه كم و بيش انجام داده‌ايم. سينما مطبوعات و رفقا و فيلم‌هاي جديد كه در راه‌اند. مستندم هم كه ديدي خوب از آب درآمد. ديگر چي مي‌خواهيم؟ يك نگاهي هم به يادداشتي كه در شماره ويژه جشنواره مجله فيلم براي فيلم‌ام نوشته‌ام بيندازيد، شايد خوش‌تان آمد. شايد برايش تبليغ شد!


شما هم بنويسيد (7)...



يکشنبه 8 بهمن 1385 - 16:41

اولين بار، اولين يار

لینک این مطلب

براي نيما دعا كنيد. دست‌اش بدجوري شكسته و بايد مدت‌ها منتظر خوب شدن‌اش باشيم. اين كه خبري ازش در روزنوشت‌ها نيست، به همين خاطر است. حالا شما هي غر بزنيد. جايش خيلي خالي است و دلم برايش تنگ شده است. آن‌ هم در روزهايي كه همه منتظر شروع جشنواره‌ هستيم و مشغول كار. جوري كه همين سلام و عليك‌ها را هم گذاشته‌ايم كنار. اين روزها را با نيما هر سال با هم بوديم. امسال يك جوري تنها شده‌ام.
در ضمن امروز آمدم اين جا براي‌تان بگويم كه به روزنوشت‌هاي بچه‌ها در سايت ويژه جشنواره كه لينك‌اش را بالاي صفحه يك سمت راست گذاشته‌ايم، حتما سري بزنيد. اين روزنوشت‌ها قرار است هر روز تا آخر جشنواره ادامه داشته باشند. و اين اميدوارم فرصتي باشد براي آشنايي شما با بچه‌هاي سايت كه انصافا؛ بچه‌هاي توپي هستند. اين را هم بگويم كه بحث‌هاي شما در كامنت‌هاي هر كدام از اين سايت‌ها، خودش مي‌تواند اصل ماجرا باشد.
ديگر اين كه دوباره فيلم آخر استاد اسكورسيزي را ديدم و مات‌ام برد. دعا كنيد نقد خوبي بتوانم درباره‌اش بنويسم و دارم همه زورم را مي‌زنم.
آخرين حك و اصلا‌ح‌ها را هم دارم روي فيلم آقاي كيميايي انجام مي‌دهم. اميدوارم در نمايش جشنواره‌اي همان قدر تماشايش لذت‌بخش باشد كه ساختن‌اش براي ما بود. دو تا يادداشت‌ام درباره اين مستند، در مجله فيلم و هفته‌نامه سينما چاپ شده‌اند. ( مجله فيلم به گمانم از فردا بيايد روي پيش‌خوان دكه‌هاي روزنامه‌فروشي. ) نگاهي به‌شان بيندازيد.
دنياي تصوير ويژه جشنواره را هم ببينيد و پرونده‌اي كه بچه‌ها براي تهيه‌اش حسابي زحمت كشيده‌اند.
جشنواره كه تمام شد، سر فرصت مي‌توانيم تغييرات را در سايت شروع كنيم. اميدوارم كامنت‌ها زودتر آن‌لاين شوند و بخش‌هاي تازه‌اي كه هميشه منتظرشان هستيم بالاخره راه بيفتند. كانون فيلم تهران هم كه هست و اميدوارم در آن روزها بعضي از ما بتوانند همديگر را از نزديك ببينند. برنامه‌هاي كانون قرار است بعد جشنواره شروع شود. اين جور كه مسئولان‌اش خبرش را به ما داده‌اند.
ديشب پاي شير آب ايستاده بودم و داشتم عينك‌ام را مي‌شستم. بعد به نظرم رسيد كه انگار چشم‌هايم را دستم گرفته‌ام. بعد فكر كردم كاش مي‌شد آدم يكي از اعضاي بدن‌اش را بردارد و جدا كند و ببرد زير شير آّبي جايي. و بشويد‌ش. تر و تميزش كند. تعميرش كند. بعد دوباره بگذارد سر جايش. به نظرم همچين كاري حال بدهد. نپرسيد چرا.
شما هم بنويسيد (3)...


آلبوم عکس های جشنواره

باران کوثری

باران کوثری سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد (عکس: یلدا ذبیحی)
قبلی
باران کوثری سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد (عکس: یلدا ذبیحی)


دوشنبه 23 بهمن 1385 - 7:34

Second Films Contest

Short Films Contest
* آن بالا كنار جاده
* الو ... رضا
* پا برهنه تا صبح
* پرواز كنار صندلي قرمز
* پشت سر من
* پيرمرد و خط
* جاي دوست، جاي دشمن
* رستوران متروك
* زن تنهاي جخوف
* شكرستان
* صفر درجه
* عروسك گمشده
* فاصله
* مترسك
* محدوه دايره
* وزن بودن
* ويزيت
* يك اتفاق ساده
* يك روز زيبا

Documentary Films Contest

Guest
* آخرين ملكه زمين
* آرامش در ميان مردگان
* آن سه
* پاپیتال
* پايان راه
* چهار انگشتی
* خدا نزدیک است
* رامی
* راننده تاكسي
* رمز
* روايتهاي ناتمام
* روز باران
* ساعت 25
* گاهي واقعي

First Films Contest
* آخرین ملکه زمین
* آدم
* آرامش در ميان مردگان
* آن سه
* اخراجی‌ها
* باز هم سیب داری؟
* پابرهنه در بهشت
* پاپیتال
* پایان راه
* خدا نزدیک است
* رامي
* روایتهای ناتمام
* گاهي واقعي
* گناه من
* مصائب دوشيزه
* نیما یوشیج

International Cinema Contest
* آخرین روزهای سوفی شول
* آشوب
* بابی
* به پدر سلام کن
* پدر و پسر
* رنگ از خود گذشتگی
* شعبده‌باز
* فانوس دریایی
* فیلم ، آسپرین و لاشخورها
* قديسان و سربازان
* قلب زیر تیغ
* كارديا
* گمشده در آمريكا
* مایه خرسندی
* ملكه رودخانه
* ملكه شياطين
* من و دبورا
* وندي عزيز
* هاله
* هتل هاراباتی

Iranian Cinema Contest
* آدم
* آفتاب بر همه یکسان می‌تابد
* اتوبوس شب
* اخراجی‌ها
* اقلیما
* باز هم سیب داری؟
* بچه‌های ابدی
* پابرهنه در بهشت
* پاداش سكوت
* پارک وی
* تک درختها
* دست هاي خالي
* رئیس
* روز بر می آید
* روز سوم
* سبیل مردونه
* سنتوري
* سنگ، کاغذ، قیچی
* قاعده بازي
* قفل ساز
* گوشواره
* مثل يك قصه
* مخمصه
* مصائب دوشيزه
* مینای شهر خاموش
* نقاب

عناوين خبري
  •   اولین بار در سایت سینمای ما؛ اسامی کاندیداهای دریافت سیمرغ بلورین بیست و پنجمین جشنواره فجر / پیشتازی «روز سوم»، «اتوبوس شب» و «خون بازی»/ ناکامی بزرگ «سنتوری» و «پاداش سکوت» در دریافت سیمرغ بلورین
  •   «اخراجي‌ها» صدرنشين آراي مردم است
  •   داریوش مهرجویی : اصلاحات فيلم بعضي‌ها مصلحتي و بعضي‌ها سليقه‌اي بود ولي آن‌چنان زياد نبود
  •   وحيد موسائيان: من از نسل سوخته فيلمسازان هستم
  •   دو بزرگداشت و يازده كليپ
  •   رخشان بني‌اعتماد: از دیدن بعضی از پلان های باران اذیت می شدم
  •   كارگردان "قفل ساز": نمي دانم كجا هستم
  •   برنامه سينماهاي بيست و پنجمين جشنواره فيلم فجر
  •   افتتاحیه ای متفاوت برای بیست و پنجمین جشنواره
  •   نمايش 15 فيلم بلند ايراني در اولين روز جشنواره بين المللي فيلم فجر

  • news jashnvare
     
          
    سینمای ما- اسامی کاندیداهای دریافت سیمرغ بلورین بیست و پنجمین جشنواره ئفجر اعلام شد. باقی کاندیداها در اخبار بعدی در سایت سینمای ما خواهد آمد.


     
          
    نتايج آراي استخراج شده براي انتخاب فيلم برگزيده تماشاگران در بخش مسابقه سينماي ايران (سوداي سيمرغ) و فيلم‌هاي غير ايراني (جام جهان نما، جلوه‌گاه عشق و در جست‌وجوي حقيقت) در پنجمين روز جشنواره توسط دبير ستاد انتخاب فيلم برگزيده تماشاگران فجر 25 اعلام شد. ...


    استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.