ديشب كه رفتيم سينما فلسطين تا كامپيوتر سينماي ما را در محوطه سينما فلسطين نصب كنيم، چشمام افتاد به سالن شماره 3 و بعد يادم افتاد كه قرار است سه چهار روز ديگر، « آقاي كيميايي » را در همين سالن نمايش دهند. راه افتادم، درش را باز كردم و رفتم تو. تاريك تاريك بود و هيچي ديده نميشد. با خودم فكر كردم شب نمايش فيلم در اين سالن چه اتفاقي خواهد افتاد؟ به مهمانهايم خوش ميگذرد يا فكر ميكنند آزارشان دادهام؟ كه اذيتشان كردهام؟ حال ميكنند يا حرص ميخورند؟ ياد راكي افتادم، وقتي يك مشتزن تازهكار ولگرد بيشتر نبود و قرار شد با قهرمان جهان مسابقه بدهد. بعد شب قبل از مسابقه تنها تنهاي رفت سالن بزرگ مشتزني را ببيند. سالني كه قرار بود به زودي در برابر چشم تماشاگرها در يك مسابقه بزرگ شركت كند. راكي يك را ديدهايد؟ آخرش مسابقه را باخت.
بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری خطای داخلی