رفت توي تاپ تن. ارزش اين همه انتظار كشيدن را داشت؟ بله داشت. حالا و بعد ديدن سنتوري، جور ديگري به دنيا نگاه ميكنم و طور ديگري زندگي خواهم كرد. اين كمال سبكي فيلمسازي است كه يك جور عرفان فردگرايانه را با ايدههاي ظاهرا سادهاش تركيب كرده است. اگر قرار به فهميدن فيلم باشد كه با كل جامعه رياكار و ظاهرا اخلاقگرا، به مشكل برخواهد خورد. اين فيلمي است كه از اعتياد نه به عنوان اعتياد، نه به عنوان يك كار جيز، كه به عنوان ميل شخصي علي سنتوري استفاده كرده است. آدم بد فيلم، نه غول اعتياد كه جامعهاي است كه هزينهاي است كه علي سنتوري، براي خود بودن، ميپردازد. اين فيلم تلخي است درباره اين كه وقتي ميخواهيم خودمان باشيم، بايد تحمل چه بلاهايي داشته باشيم. به عمرم يك نخ سيگار هم نكشيدهام، اما دلم سوخت براي علي كه براي لحظهاي لذت بردن، بايد تحمل چه بلاهايي را ميداشت.
اين از اين، و حالا بايد برويم سراغ اين نكته كه بهرام رادان چه قدر خوب بود. پنج سال صبر كرده بودم كه يكي از اين صورت معصوم شيك، درست استفاده كند و بالاخره اين اتفاق افتاد. چهرهاش بايد در نماي آغاز فيلم و در دالان مترو، با آدمهاي بيخيال دور و برش فرق داشته باشد، كه داشت. و مهرجويي كه حالا انگار زنده كردن هر موقعيتي، بي هيچ زور زدني، فقط به اندازه يك تخمه شكستن برايش كار دارد. نه يك كه كار آساني باشد، اما استاد زحمتهايش را قبلا كشيده و حالا مشعوف كردن ما در ساعت 6 بعد از ظهر روز 18 بهمن، ثمره همه اين شصت و پنج سالي است كه ظاهرا خيلي خوب طي شده است.
سنتوري را بعد از بچههاي ابدي خانم پوران درخشنده ديدم. بعد از حرفهاي ظاهرا مسئولانه كارگردان درباره اين كه چه وظايفي در اجتماع داريم و بايد حواسمان به بچهها، وسط خيابانها باشد و اين كه آخرش گفت عاشق همه ماست و خيلي دوستمان دارد. ولي آخر ما به خاطر اين كه موقع شروع شدن سنتوري جا گيرمان نيايد، پاي حرفهايش نشسته بوديم و آن وقت، تازه بعد از تماشاي فيلم استاد، داشتم با خودم فكر ميكردم نكند همه اين مسئوليتهاي اجتماعي را به اين خاطر ميپذيريم كه هزينه خود بودنمان را نپردازيم. ايول به سنتوري. هستيم باهاش. يك دانه سوسيس هم سرخ ميكرد ما ميخورديم.
بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری خطای داخلی