دارم سعي مي كنم كه بنويسم. با يك انگشت، با دست راست. به قول فروغ «هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق مي افتد». روي زمين صاف، در روز روشن، آرام تر از هميشه داشتم قدم بر مي داشتم كه ... تالاپ. فردا جشنواره شروع مي شود. پانزده سال است كه هيچ كدام از روزها و سانس هايش را از دست نداده ام بايد بلند شوم فردا جشنواره شروع مي شود.
نوشتن همين دو سه خط، چهارده دقيقه طول كشيد. نوشته بعدي كمتر زمان مي برد مطمئنم.
بازگشت به روزنوشتهای نیما حسنی نسب
حنانه سلطانی
جمعه 13 بهمن 1385 - 7:8
|
حتی اگر یک ماه هم ننویسید بی اختیار وقتی وارد سایت می شوم سری هم به اینجا می زنم.این بار هم طبق عادت آمدم و حتی حوصله نگاه کردن به مانیتور را هم نداشتم.خواستم ببندمش که دیدم وای نوشتید.دست راستی بودن هم زیاد بد نیست ها. ما که بدی ازش ندیدیم.مطمئنم زود باهاش رفیق می شوید.
|
chichi
جمعه 13 بهمن 1385 - 10:47
|
آقا اجازه بده دوباره 2 تا راه پیشنهاد بدم که بم بخندی: 1) finglish تایپ کن. 2) یه دوست خوب پیدا کن. امیدوارم type/sec (سرعت تایپت در ثانیه ت) روز به روز کمتر شه.
|
امید غیائی
جمعه 13 بهمن 1385 - 17:59
|
نوشته من کو؟؟!!!
سلام نیما خان و بر و چز عزیزو ای بابا روزنوشت من کو؟!چیزی نداشت جون داداش.تبلیغش رو حذف میکردی خوب.ولی عیب نداره.نیما خان تو بنویس روزنوشتهای ما رو هم حذف کردی بی خیال.البته شاید هم تو این شلوغی سایت نرسیده و به ما رکب زده گفته : نظر شما به زودی.................. ولی دستت"""درد"""نکنه.
|
پريسا
شنبه 14 بهمن 1385 - 6:18
|
...
اميدوارم هر چه زودتر خوب شي نيماي عزيز
|
آلوچه خانوم
شنبه 14 بهمن 1385 - 7:3
|
خدا بد نده ! جدا جشنواره با دست وبال گردن نباید چیز جالبی باشه ولی آقا بهونه نیار ... روزنوشت آپ دیت کردن شما رو قبلا دیدیم این دفعه هم که دلیل وجه از آسمون رسید .... من خیلی حالم بده . سنتوری چی می شه بالاخره ... هی می خوام به خودم بگم نه با مهرجویی اینکارو نمیکنند ... بعد یادم می یاد جشنواره 70 تا آخرین روز جشنواره در مورد بانو همینفکرو میکردیم آخرش ... ای بابا! بعد از یه روز صف وایستادن جلوی خدا بیامرز شهر فرنگ به جاش فیلم بهترین کارگردانی رو نشونمون دادند که دوستش داشتم و قدری از تالماتم تسکین پيدا کرد . یادته چی بود ؟ نرگس ... ساخته بنی اعتماد !
|
مصطفی جوادی
شنبه 14 بهمن 1385 - 17:23
|
دست و دستمال
نیما جان سلام. رفیق بهت نیاز دارم اما نه برای نوشتن و حرف زدن.برای نالیدن و زار زدن. دیدی چه طور سنتوری را ... حسرت خوردن دیگر دست نمی خواهد .
|
farshid
دوشنبه 16 بهمن 1385 - 19:37
|
بی خیال جشنواره
جشنواره این قدر ها هم مهم نیست فضایی که بسیاری را مجذوب خود می کند و ادمهایی که در به در دنبال بلیط میگردند گاهی به نظرم فضای حاشیه ان قدر زیاد است که فیلمها فراموش می شوند به نظرم فضای اکران معمول فیلمها در طول سال بهترین موقع دیدن فیلم هست. زیاد جشنواره را جدی نگیریم یادمان باشد که زندگی جوهره اصلی سینماست farshid
|
مصطفی انصافی
پنجشنبه 19 بهمن 1385 - 18:27
|
ای کاش همه ی آدم ها می تونستن با دو تا دستشون بنویسند. اما حیف که معمولا یه دستمون تعطیله. نیما! از این موقعیت استفاده کن تا نوشتن با دست راست رو یاد بگیری. دفعه ی بعد که دستت شکست به کارت می آد ( زبونم لال ) .
|
حسن مهرافروز
جمعه 20 بهمن 1385 - 5:53
|
اقای حسنی نسب خواهش می کنم جواب اقای غلام عباس فاضلی رو بدین. من از دیروز که مطلب ایشون رو خوندم دارم می سوزم . خیلی هیستیریک و پرخاشگرایانه بود. منتظر جواب شما و اقایان فیلم بخصوص اقای گلمکانی هستم.
|
فرهاد ترابي
جمعه 20 بهمن 1385 - 15:54
|
زخم
با آرزوي سلامتي ... به قول سهراب: گاه زخمي كه به پا داشته ام زير و بم هاي زمين را به من آموخته است.
|
فرهنگ
يکشنبه 22 بهمن 1385 - 9:24
|
تدوین فرش ایران
با درود در بسیاری از اپیزودهای فیلم فرش ایران اگر اشتباه نکنم نام شما بعنوان تدوینگر آمده بود.میخواستم اولا بدانم تدوین چیست و کار تدوینگر چیست و دوما انتخاب شمابرای تدوین و تجربه کار با این کارگردانان مطرح چگونه بود؟
|
فرهاد شمسیان
دوشنبه 23 بهمن 1385 - 20:12
|
بد بیاری پشت سر هم جناب نیما ! تیم میلان که فعلآ شرمنده کرده است ما را ... استقلال هم ... دست جنابعالی مزید بر علت ... امیر قادری و دار و دسته هم که فیلم فرستادند جشنواره ! ما را چه شده است ؟!
|